شب تا سحر از عشق تو بی خوابم من سرمست و خراب ز می نابم من
ساقی تویی و شراب ، خون دل من پر کن قدحم ز می ، که بی تابم من
بسکه دلها از عسلویه خونه از خاطرا رفته نشون خونه
برای اینکه فیشها رنگین بشه خالص قابل کمی سنگین بشه
ترک عیال و اهل خونه کردن قرض و بدهی را بهونه کردن
اول کار می گن موقتیه به خدا این کار واسه چن وقتیه
وقتی که میرسن به اینجا انگار دشمن اونها شده این روزگار
اینجا همیشه آدما عبوسن مرغا کمند ، بیشترشون خروسن
لفظ مهندسو دیگه رها کن به اسم دکتر همه رو صدا کن
فکر نکنی که اینجا بیکاریه اینم بگم ،که طرح اقماریه
پشت میزا همه نشسته خوابن میز که نه ، انگار توی رختخوابن
ظهر همه از گشنگی بیدار میشن راهی رستوران ناهار میشن
نون و پنیر و چن تا دونه خرما جون داداش تارف نکن، بفرما
بعد دو هفته، همه اینجا restan انگاری از جهنم اینها جستن!
وارد خونه هم که میشی تازه زبان اهل خونه روت درازه
اروا بابات رفتی و پول آوردی؟ گمان بری که شاخ غول آوردی؟
پس سهم تنهایی بچه ها چی؟ خون دل مادر بچه ها چی ؟
به قول آن شاعر خوش قریحه که دامنش به دست من ضریحه
خلاصه قصه اونقدر درامه که " ایدز " پیش دردمون زکامه
عسلویه 29/3/1387
آدمی دیدم بسی خوشحال بود در تمام عمر خوش اقبال بود
دفتر عمرش پر از صد آفرین چون که نیکو شانس و نیکو فال بود
خانه و ماشین و باغ پسته اش همچو قارون صاحب صد مال بود
گفتم این ثروت تو را چون شد به دست جمله آیا از همین اقبال بود؟
دستمالی را نشانم داد و گفت هر چه دارم از همین دستمال بود!
آنان که به جان، همسفر یار شدند
دلداده به یک غمزه دلدار شدند
جز جلوه معشوق ندیدند رخی
با ذکر انا الحق ، همه بر دار شدند
شهدا شما به کجا رسیدیدید و ما اکنون کجاییم. ما را دعا کنید.
رخساره تو نشان گلها دارد گویی هوس بردن دلها دارد
از خنده شیرین تو من دانستم دل در طلب ژاله گلها دارد
محمدباقرمیرزایی این وبلاگ دربرگیرنده مطالبی است که بر اساس علاقه مندی خودم ایجاد شده و سعی میکنم در هر مناسبتی مطالب مخصوص آن واقعه و رویداد را درج کنم . |