بسکه دلها از عسلویه خونه از خاطرا رفته نشون خونه
برای اینکه فیشها رنگین بشه خالص قابل کمی سنگین بشه
ترک عیال و اهل خونه کردن قرض و بدهی را بهونه کردن
اول کار می گن موقتیه به خدا این کار واسه چن وقتیه
وقتی که میرسن به اینجا انگار دشمن اونها شده این روزگار
اینجا همیشه آدما عبوسن مرغا کمند ، بیشترشون خروسن
لفظ مهندسو دیگه رها کن به اسم دکتر همه رو صدا کن
فکر نکنی که اینجا بیکاریه اینم بگم ،که طرح اقماریه
پشت میزا همه نشسته خوابن میز که نه ، انگار توی رختخوابن
ظهر همه از گشنگی بیدار میشن راهی رستوران ناهار میشن
نون و پنیر و چن تا دونه خرما جون داداش تارف نکن، بفرما
بعد دو هفته، همه اینجا restan انگاری از جهنم اینها جستن!
وارد خونه هم که میشی تازه زبان اهل خونه روت درازه
اروا بابات رفتی و پول آوردی؟ گمان بری که شاخ غول آوردی؟
پس سهم تنهایی بچه ها چی؟ خون دل مادر بچه ها چی ؟
به قول آن شاعر خوش قریحه که دامنش به دست من ضریحه
خلاصه قصه اونقدر درامه که " ایدز " پیش دردمون زکامه
عسلویه 29/3/1387
محمدباقرمیرزایی این وبلاگ دربرگیرنده مطالبی است که بر اساس علاقه مندی خودم ایجاد شده و سعی میکنم در هر مناسبتی مطالب مخصوص آن واقعه و رویداد را درج کنم . |